به گزارش سایت تجارت ایران و چین به نقل از صد آنلاین، ابوالفضل خرم کارشناسی علوم سیاسی دانشگاه اصفهان روز در یادداشتی به بررسی ظهور چین به عنوان یک قدرت جهانی می پردازد و به فراز و فرودهای آن از زمان مائو تسه تونگ تا عصر حاضر یعنی جهش اقتصادی چین را مورد وتجزیه و تحلیل قرار می دهد.
کشور چین، به عنوان نمود واقعی توسعه امروزه رشک بسیاری را برانگیخته است. کشوری که زمانی از یک میلیارد نفر جمعیتش در دهه ۷۰، حدود ۹۰۰ میلیون نفر آن زیر خط فقر و در خطر گرسنگی و قحطی و مرگ قرار داشتند؛ حالا به گونهای رشد و توسعهی توأمان داشته که نه تنها فقر مطلق را از بین برده، بلکه به الگویی برای سایر کشورهای در حال توسعه تبدیل شده است.
اساسا توسعهی چینی یک امر منحصر به فرد است که برای نیل به این سبک از توسعه، باید از سبک رهبری کشورها گرفته تا ایدئولوژی و طریقهی برخورد با کشورهای شرق و غرب عالم، تغییری جدی کنند. وقتی در این گفتار صحبت از چین میکنیم، خاصتا منظورمان چین بعد از انقلاب کمونیستی اکتبر ۱۹۴۹ است. بعد از شکست گومیندانگها یا ناسیونالیستها و فرار آنها به جزیرهی خودمختار فُرمُز یا همان تایوان، چین به دست حزب کمونیستی که مائو زدونگ سردمدار آن بود افتاد.
مائو، با ایدئولوژی سُرخ خود، بنا را بر این گذاشت که با شرق و غرب و جهان امپریالیستی درگیر شود. همین کار را نیز کرد و نتایجی که سیاستهای مائو برجای گذاشت، چین را به خاک سیاه نشاند. اساسا تا زمانی که مائو زنده بود و سیاست میراند، کسی به مخیلهاش هم خطور نمیکرد که روزگاری قرار است از بطن آن چین عقب مانده که در اثر جنگ داخلی و قبل از آن حکم راندن امپراتوریهای ضعیف، به شدت سست شده بود، این ابرغول اقتصادی ظهور کند. مائو شخصیتی بود که وقتی در دهه ۶۰ با شوروی مشکل پیدا کرد، به گفتهی کتاب چینِ کسینیجر، گفت ما ۶۰۰ میلیون جمعیت داریم، از شوروی بخاطر داشتن بمب اتم هیچ ترسی نداریم، نهایتا این ۶۰۰ میلیون میشود ۳۰۰ میلیون! یعنی تا این میزان نگاه ایدئولوژیک غلبه داشت و اصلا چیزی به اسم منافع ملی مطرح نبود. وقتی در ۱۹۵۸ طرح جهش بزرگ به پیش را راه میاندازد، تازه اول بدبختی شروع میشود. مائو با این طرح میخواست کشور را به ورطهی مثلا پیشرف و توسعه برساند. سال ها قبل، در ۳۱ ژوئیه ۱۹۵۵ کشاورزی روستایی اشتراکی شده بود و همه مجبور بودند بر زمینهای بزرگ به صورت اشتراکی کار کنند و محصول خود را با حکومت تقسیم کنند. عملا با گاوآهنهای کهنه و ابزارآلات قدیمی، محصولی به دست نمیآمد که بخواهد کفاف یک خانوار روستایی و دولت با هم را بدهد. به همین دلیل خیل عظیمی از روستاییان دچار فقر، قحطی، گرسنگی و مرگ شدند. طرح جهش بزرگ به پیش هم بر درد ماجرا افزود. مائو همه را مجبور کرد که در خانهها و کارخانههایشان کورههای تولید فولاد را بیاندازند و نیاز فولاد کشور را برطرف کنند. مردمی که از نبود ابزارآلات مناسب برای تولید فولاد رنج میبردند، به جایی رسیده بودند که مجبور بودند ضایعات خانههایشان را به درون کورهها بیافکنند تا بشود به دستورات صدر مائو جامهی عمل پوشاند. مائو دلخوش از اینکه همه چیز دارد به خوبی پیش میرود نظارهگر بر کرسی ایدئولوژی مارکسیستی نشسته بود و از جهان سرمایهداری و امپریالیستی انتقاد میکرد. نتیجهی سیاست جهش بزرگ به پیش طی سالهای ۱۹۵۸ تا ۱۹۶۲، برآوردی حدود ۷۰ میلیون کشته و مرگ و میر در اثر قحطی و بدبختی است. به گونهای که مائو به اکنون رتبهی اول قتل مردمان تحت سلطه در جهان را در میان دیکتاتورها دارد.
بعد از اینکه در سال ۱۹۶۵ یا ۱۹۶۶ انقلاب فرهنگی اعلام میشود، آخرین تیشهها نیز به ریشهی چین زده میشود. گاردهای سرخ که اساسا از دانشجویان و اراذل اوباش بودند به جان متخصصان، استادان، دانشجویان و هر کس که با سیاستهای مائو مخالف بود افتادند و تعداد زیادی از مقامات بلندپایه از جمله دنگ شیائوپینگ و بسیاری از دانشجویان و معلمان و…. را به روستاها برای کار یدی و مطالعهی آثار صدر مائو فرستادند. همه چیز به نظر خوب میرسید تا اینکه دردگیریها با شوروی از دهه ۶۰ شروع میشود و مائو تصمیم میگیرد برای کاهش خطر شوروی یا جهان امپریالیست سوسیالیستی، به آمریکا و ژاپن یا جهان امپریالیستی کاپیتالیستی نزدیک شود. در این هنگام، حزب به شدت بهم ریخته و فضا متشنج بود و چارهی جمع کردن اوضاع از کسی برنمیآمد مگر «دنگ شیائوپینگ.»
دنگ شیائوپینگ، که در سال ۱۹۶۹ تا ۱۹۷۴ تحت تاثیر چپهای افراطی از چشم مائو افتاده بود و به عنوان «جاده صاف کن سرمایهداری» شناخته شده بود؛ چرا که از انقلاب فرهنگی یه جاهایی انتقاد کرده بود… ناگهان از جیانگشی که محل تبعیدش بود به کار فراخوانده میشود. در این هنگام دنگ پستهای زیادی از جمله معاون نخست وزیر چوئن لای، عضو کمیته سیاسی حزب و نائب رئیس کمیته مرکزی نظامی حزب میشود. او وظیفهی خطیر بهبود و توسعهی چین را به دست گرفت. خلاصهی داستان اینکه در ابتدا از ارتش شروع کرد و به شدت ارتش را کوچک کرد. نظامیان را از امور اجتماعی و مدنی و سازمانهای غیرنظامی به پادگانها فرستاد و در سال ۱۹۷۵ سیاست وحدت را در پیش گرفت. بنابراین کم کم به حکم صدر مائو، آنهایی که در انقلاب فرهنگی تبعید شده بودند به پستهایشان برگشته و اعادهی حیثیت شدند. دنگ بسیار برای امور آموزشی اهمیت قائل بود. بسیار تعجب برانگیز است که وقتی یک تیم آمریکایی از دانشگاه پکن و سایر موسسات آموزشی چین در ۱۹۷۳ دیدن میکند، آنها را در حد یک مدرسهی فنی در آمریکا میداند ولو کمتر.
طی دهه ۷۰ چین همّ خود را برای مقابله با شوروی بر ارتباط با آمریکا میگذارد. موفق میشود در ۱۹۷۱ جای خود را در سازمان ملل به جای تایوان به دست آورد و به خود را به شناسایی تعدادی از کشورها از جمله ژاپن برساند. دنگ سعی میکند سیستم آموزشی را کنکور محور کند تا اینکه افراد با استعداد بتوانند وارد دانشگاه شوند. تا قبل از این سیستم آموزشی توصیهنامهای بود. یعنی هر کسی پدرش کارهای بود یک توصیه نامه مینوشت و فرزندش را ثبت نام میکرد. اولویت با آموزش روستاییان و نظامیان بود. بنابراین متخصصان در روستا مشغول کار یدی بودند، اما آنهایی که بهرحال توانایی کمتری داشتند صندلیهای تحصیل را اشغال کرده بود.
دنگ توانست سیستم آموزشی را که از ۱۹۰۵ آزمونمحوری در آن حذف گشته بود تخصصیتر و آزمون محور کند و دوباره آموزش کشور را بهبود ببخشد. بعد از مرگ چوئن لای در ۱۹۷۶ و خب، اختلافاتی که مائو با چوئن لای داشت، اختلافاتی بین دنگ و مائو بوجود آمد که باعث استعفای دنگ در ۱۹۷۶ شد. حالا دیگر دنگ به کار باز نگشت تا سال ۱۹۷۸ که هوئا گوفِنگ جای مائو را گرفت. دنگ در ۱۹۷۸ همهی عناوین خود را به دست آورد و دوباره به عرصهی قدرت بازگشت. الان که مائو مرده بود، همه چیز مهیا بود برای اینکه آنچه در ۱۹۷۵ شروع کرده بود را به اتمام برساند.
دنیای مدرن، از دهههای ۷۰ و ۸۰ میلادی وارد عصر جهانی شدن شد. عصری که از آن تحت عنوان ـ دهکده جهانی ـ یاد میشود. همه چیز یک کاسه و یکپارچه میشود و اساسا دیگر نمیشود ساز خوداتکایی و انزواطلبی زد. رهبران چین نیز این مهم را در آن مقطع درک کردند. فهمیدند که باید خودشان را با مقتضیات و تکنولوژی روز همساز کنند. در غیر این صورت از معادلات جهانی اگر نگوییم حذف، دست کم بی بهره میشوند. یکی از شروط استفاده از ظرفیتهای جهانی شدن برای چینیها این بود که اولا «مدیریت» درست را یاد بگیرند. یادگیری مدیریت ابتدا نیاز به آموزش در سطح همگانی و گسترده داشت. لازم بود رهبران و به تبع آنان ملتی که به شدت در تنگنای فقر و بدبختی قرار داشتند آموزش ببینند. بنابراین چین در اواخر دهه ۷۰ مسئله مهم چهار نوسازی با محوریت آموزش، صنعت، کشاورزی و امور نظامی را در راس کار خود قرار داد. دنگ شیائوپینگ، مهم ترین رکن کار را آموزش میدانست و اعتقاد داشت بدون آموزش درست به هیچ عنوان سه تای دیگر تحقق نمییابند. دنگ تصمیم میگیرد که به ژاپن سفری داشته باشد. وقتی به ژاپن میرود و میبیند ژاپنی که در سال 1945 توسط آمریکا با خاک و فقر یکی شده بود و امروزه در اواخر دهه 70 چقدر پیشرفت کرده است، تعجب میکند. با خود میاندیشد که چگونه است که کارگر ژاپنی حتی وسیله نقلیه هم دارد اما کارگر چینی در آن نظام سوسیالیستی با آن همه هزینهای که کردیم از پس نان شب خود هم حتی برنمیآید؟ چنین سوالاتی ذهن دنگ را به شدت به خود مشغول کرد. دنگ متوجه شد که ژاپنیها از راه آموزش و یادگیری مدیریت صحیح، همچنین ارتباط موثر با کشورهای توسعه یافته از جمله آمریکا توانستهاند به یک همچین مسیری دست یابند. در آن زمان، مسئله تولید فولاد یکی از اساسیترین مسائل کشور چین بود. چینیها ظرفیت تولیدی فولادشان در سال 1975 تنها 21 میلیون تن بود. در حالی که تولید کارخانه کیمیتسو فولاد ژاپن چندین برابر تولیدات فولاد کشوری به پهناوری چین بود. چین نکته را متوجه میشود. اول اینکه درست است که ما در جنگ با ژاپن تایوان را از دست دادیم؛ اما نظام مسائل مهمتری وجود دارند که اگر بخواهیم حتی در آینده تایوان را پس بگیریم نیاز داریم ابتدا به این مسائل بپردازیم. یعنی اینکه باید اول توسعه پیدا کنیم تا بتوانیم حقمان را بگیریم.
لازم به ذکر است که چین با استفاده از کمکهای کشور ژاپن به صنعت فولاد سازیاش تا 2010 به ظرفیت تولیدی 600 میلیون تن برسد و رتبه اول تولید فولاد را از آن خود کند. اکنون در سال 2023 نیز حدود 1.1 میلیارد تن تولید فولاد دارد که حدود 54 درصد کل فولاد تولیدی دنیا است.
پس در اینجا نکته این است که چینیها توانستند بر تاریخ خود فائق آیند و از ظرفیتهای موجود برای بهبود وضعیت کشور خود سود ببرند. در واقع ایدئولوژی را در خدمت منافع به کار گرفتند و نه برعکس. وقتی در سال 1978 شروع به عادی سازی با آمریکا کردند، نگاه رهبران چینی به این بود که «این ما هستیم که به آمریکا نیاز داریم.» نیاز مبرم به دریافت تکنولوژی و فناوری و تبادل دانشجو و علم. به طوری که چین حاضر شد از غرب در ازای پرداخت حقوق معنوی، علم بخرد. مسئلهی تایوان و فروش سلاح آمریکا به تایوان هم بخشی از دغدغهها بود که دولت کارتر به چینیها گفت ما نمیتوانیم به این سادگی کنگره و لابی تایوان در کنگره را راضی به قطع همکاری با تایوان کنیم. خلاصه که با همه سرسختی چینیها مجبور شدند وا بدهند و روابطشان را در ژانویه 1979 عادی کنند با آمریکا.
نگاه رهبران چینی از جمله دنگ شیائوپینگ به قضیه یک رخداد بلند مدت بود. یعنی «رو قوی شو اگر راحت جهان طلبی.» بنابراین اولویت دریافت تکنولوژی و علم بر اولویتهای حتی ملی چربید.
امروزه میبینیم که چین اقتصاد دوم دنیا با حدود 18 تریلیون دلار تولید ناخالص است. نباید فراموش کنیم که بنیاد چین امروزی را آمریکا، اروپا و خصوصا ژاپن با کمکها و وامهایشان گذاشتند. همین که روابط با آمریکا عادی شد خیل عظیمی از دانشجویان چینی و مقامات عالیرتبه جهت تحصیل علم و دانش و فن و تکنولوژی راهی آمریکا شدند. راهکار برخورد چین با شوروی هم به همین گونه بود. شوروی روز به روز در اثر درگیری ایدئولوژیک با آمریکا ضعیفتر میشد. وقتی چین فهمید از جایی به بعد، خصوصا پس از جنگ افغانستان شوروی نمیتواند دیگر تهدیدی جدی برایش باشد، درخواست عادی سازی روابط را مطرح کرد. باید این نکته را هم بگوییم که بنیاد چین هستهای را شوروی نهاد. در واقع کشور چین از جانب بهرهگیری از دشمنان خودش به مرحلهی کنونی رسید. مهمترین دلیل این شیفت، تغییر در رویکرد رهبران این کشور بوده است. یعنی تا زمانی که رهبران چین تصمیم به اژدها شدن نگرفتند هیچ چیز تغییر نکرد.
نکته بعدی که در توسعه چینی اهمیت دارد، مولد سازی ظرفیتهای کشور و بازگشت از یکسری اصول غلط از جمله مثلا کشاورزی اشتراکی است. در ارتباط با مولد سازی باید به ایجاد کارخانههای جدید در مناطق ساحلی اشاره کنیم. داستان از این قرار است که در دهه 70 تعداد فراریان به هنگ کنگ که در آن زمان در اجاره بریتانیا بود از سرزمین اصلی شدت گرفت. مقامات که تا آن زمان به دید یک مشکل امنیتی به قضیه نگاه میکردند، ناگهان با دیدگاه دنگ شیائپینگ مواجه گشتند که چرا این اتفاق رخ میدهد؟ دنگ برای اولین بار به قضیه به دیدگاه واقع گرایانه نگاه کرد و دلیل این فرارها را نه مسائل امنیتی یا عدم وطن دوستی افراد، بلکه ناشی از مشکلات اقتصادی و عقب ماندگی کشور دانست. هنگ کنک که در آن زمان زیر نظر انگلیس حکمرانی میشد، از سطح رفاهی و شغلی بسیار بهتری از سرزمین اصلی برخوردار بود که به نوبه خود دنگ شیائوپینگ را به فکر برای اصلاحات وا داشت. بعد از حوادث میدان تیانآنمن در چهارم ژوئن 1989، وجه عمومی چین در جهان خارج بسیار خراب شد. چینی که طی دهه 80 خود را آمادهی رشد سریع اقتصادی کرده بود، حال هر بحرانی میتوانست برایش ضرری جبران ناپذیر داشته باشد. متعاقب حوادث آن سالها از جمله شروع تظاهرات در کشورهای اقمار شوروی خصوصا لهستان علیه احزاب کمونیست و مطرح شدن شعارهایی همچون آزادی و دموکراسی، این ترس در دل رهبران چین از جمله دنگ افتاده بود که نکند کشور آنها هم درگیر چنین مسائلی شوند. بنابراین رویکرد رهبران چین بعد از تیانانمن همچنان گشایش و اصلاحات اقتصادی بود.
سیستم سیاسی که دنگ شیائوپینگ راه انداخت نوعی سانترالیسم دموکراتیک بود. یعنی مشورت و رایزنی صورت میگرفت اما تصمیم نهایی و قاطع را رهبران اتخاذ میکردند. بنابراین در اینجا هم تصمیم نهایی این بود که اگر اقتصاد درست شود، شور اینگونه مطالبان و احساسات ترجمه شده از جمله آزادی که مشخص نبود حد و حدودش چگونه بود میخوابید. البته اعتراضات تیانانمن دلایل دیگری هم داشت که خود بخشی ناشی از دورهی گذار این توسعه چینی بودند. دانشجویان علاوه بر مطالبات دموکراتیک خود، در سیستم شغل یابی هم با مشکل مواجه بودند. گروهی در دانشگاهها به اسم مشاوران سیاسی وجود داشت که دانشجویان را زیر نظر داشتند و پس از اتمام تحصیل با توجه به برایند و براوردی که از دانشجویان داشتند برایشان انتخاب شغل میکردند که این خود سبب نارضایتی عمیقی شد. چرا که این مشاوران از هیچ پارتیبازی و اهمال کاری دریغ نمیکردند.
مسئله بعدی مسئله فساد در سطح حاکمیت محلی بود. وقتی که چین درهایش را به روی سرمایهها و تکنولوژی خارجی باز کرد، به تبع آن گفت ابتدا عدهای ثروتمند میشوند و بقیه به تدریج در مقدار ثروت قرار میگیرند. اما این دانشجویان میدیدند که آنها با این همه سختی که میکشند تحت استثمار مشاوران سیاسی هستند اما دیگرانی که در حکمرانی قرار دارند بسیار راحت و لوکس از یکسری امکانات و مدارج بهتر برخوردار هستند و این باعث رنجش آنها میشد. البته دنگ شیائوپینگ اعتقاد داشت که فساد، به هرحال رویدادی اجتناب ناپذیر است و میگفت «وقتی درها باز میشوند، مگسها هم وارد می گردند.» البته این به این معنا نیست که دنگ موافق فساد بود خیر؛ بلکه بدین معناست که دنگ و تیم رهبری اصلاح طلب چین حاضر بود برای رشد و توسعه هر هزینه گزافی را بپردازد.
در 1988 چین درگیر تورم ناشی از اصلاحات میشود و مجبور میگردد سیاستهای ریاضتی از جمله فسخ برخی قراردادهای تجاری خارجی، کاهش سرمایه گذاری و هزینهها و کم کردن روند توسعه را در دستور کار خود قرار دهد که این روند تا یک دهه کم کم کنترل شد و چین به سرعت روند توسعه و گشایش درهای خود به روی سرمایههای آمریکا و اروپا و ژاپن را باز کرد. میانگین رشد اقتصادی سالانه چین بین 1992 تا 1999، بیش از 10 درصد بوده است. که البته این رشد با افزایش تورم و قیمت ها نیز همراه بود که با بکارگیری نوعی سیاست به نام «سافت لند» چین توانست بر این تورم نیز فائق آید. گفتیم که رهبران چینی نگران دچار شدن به سرنوشت اروپای شرقی و شوروی بودند. آنها از این فرصت بهترین استفاده را کردند تا توسعهی چین را با هویت ملی و ناسیونالیسم پیوند بزنند. از این روش هم توسعه و سیاست اصلاحات تضمین میشد و هم وفاداری ملی بالا میرفت.
گفتیم که دنگ آموزش را مهمترین چیز در چهار نوسازی خود میدانست. بنابراین تصمیم بر این شد که تحقیرهایی که طی قرن بیست و نوزده بر کشورشان خصوصا از جانب کشوری مثل ژاپن رفته را پررنگتر کنند تا بتوانند مخالفان و ملت را با خود همراه کنند. این رویکرد آنقدر موثر افتاد که حتی آنهایی که در تیانانمن مخالف چین بودند، بعضا از راه برگشته و دوباره محبت خود را نسبت به کشورشان بدست آوردند. زمانی که چین داوطلب المپیک 2000 شد، کشورهای اروپایی و آمریکا مخالفتشان را اعلام کردند. این واقعه در داخل کشور طوری بازنمایی شد که مردم چین حتی آنهایی که مخالف حکومت چین بودند آن را نوعی تکبر و تحقیر از جانب دیگران علیه کشورشان برداشت کردند. بنابراین رهبران چین توانستند حول محور سرزمین اصلی، در راستای نوسازی آن و همراهی با سیاستهای بیجینگ، ناسیونالیسمی را بنا گذارند و در بطن همان ناسیونالیسم به حیات و توسعهی خود در جهان بین الملل ادامه دهند. در یک نتیجهگیری کلی شش عامل بسیار مهم در توسعه چین به شرح زیر میباشند؛
1. مصلحت کشور در منفعت ملی است؛ هر کجا این منافع ایجاب کرد، حتی اگر آن ارتباط با دشمن خونی شما باشد باید پی آن را گرفت و به ایفای نقش پرداخت.
2. ایدئولوژی و تندروی و حقد و کینه نسبت به سایر کشورها باید کنار گذاشته شود و نگاه به قضیه نگاه برد برد باشد.
3. ارتباط با دنیا فقط خلاصه در شرق یا غرب نمیشود. این ارتباط تنها به معنی تجارت خارجی داشتن هم نیست؛ بلکه باید از کشورهای دنیا روشهای نوین مدیریتی را آموخت. این کار را دنگ با ژاپن و سنگاپور و آمریکا کرد و بسیار از آنها آموخت.
4. فقر و بدبختی و عدم توسعه، بزرگترین دشمن کشورهاست. اگر کشوری برای جبران عقب ماندگیاش کاری نکند، دیر یا زود عنان از کف بدهد و با صورت زمین میخورد. نمونه شوروی تجربه خوبی برای چین بود.
5. برای تحقق نوسازی، تحولی عمیق در سطح فکری و رویکردی رهبران نیاز است.
6. اولویت نوسازی با آموزش است و تخصص بر تعهد بارها اولویت دارد. یک متخصص به تخصصش تعهد دارد ولی یک متعهد به ایدئولوژی که تخصص نداشته باشد، به هیچ وجه مناسبِ مناصب مدیریتی نیست.