سیاسی – سایت تجارت ایران و چین: پیشینۀ نگارنده نشان میدهد که همواره از روابط نزدیک با روسیه و چین پشتیبانی کردهام و در این جهت تمام توان خود را بهکار گرفتهام؛ اما چرا چین و روسیه در بازۀ زمانی 1385 تا 1391 برای ایران در شورای امنیت نایستادند؟ چرا در بسیاری قطعنامهها، بیانیهها و همکاریهای ضد ایرانی همداستان شدند؟ چرا برای رهایی ایران از فشارها، تنها در پائینترین مرتبۀ ضروری برای ادامۀ حیات ایران همکاری کردند؟
محمد جواد ظریف در یادداشتی در روزنامه اطلاعات نوشت: در واکاوی رفتار و پیوندهای ایران با همسایگان، نکتهای کلیدی وجود دارد و آن، اثر «جنگ تحمیلی» بر نگاه ما به همسایگان است.
در اینجا باید به دو نتیجۀ جنگ تحمیلی در پیوند با همسایگان اشاره شود: برآیند نخست این است که نگاه ما به همسایگان، به سبب جنگ تحمیلی و تهدیدهایی که در طول جنگ داشتیم، به جای نگاه فرصت بنیان، به نگرش تهدیدبنیان تبدیل شد.
تهدید در میان همسایگان، در سمت غرب کشور بود که با عراق آغاز میشد و کشورهای عربی را هم بر پایۀ گفتۀ صدام که «سد شرقی جهان عرب در برابر ایران است»، در بر میگرفت. این امر سبب شد خودآگاه یا ناخودآگاه احساس کنیم که باید این تهدید را خنثی سازیم. از این رو، تمرکز سیاست منطقهای خود را به سمت غرب کشور بردیم؛ در صورتی که همسایگان غربی کشور، حوزۀ مزیت نسبی ما در میان همسایگان نیست.
جنگ تحمیلی ما را به این سوی کشانید که نگاهمان بیش از اینکه به جهان ایرانی باشد، به جهان عرب باشد. جهان ایرانی در شرق و شمال ماست و نه در جنوب و غرب ما. آنجایی که گسترۀ تمدنی ایران است و نسبت به ایران گرایش فراوانی وجود دارد، پاکستان، هند، افغانستان، تاجیکستان و قفقاز است.
اینجاست که ما به آنها وابستگیهایی داریم و آنها نیز به ما وابستگیهایی دارند. یکی از آن وابستگیها این است که ایران در طول تاریخ، سد غربی جهان غیر عرب در مقابل نفوذ اعراب بوده است؛ یعنی حرکت عربیِ همراه با اسلام در ایران متوقف شد و اسلامِ از ایران به شرق، اسلامی است که از ایران سرچشمه گرفته است. پس نزدیکی ما با شرق و شمال، بیشتر از قرابت ما با غرب و جنوب است؛ ولی ما به سبب احساس تهدید، بر غرب و جنوب متمرکز شدیم و این نکتهای است که باید به آن بیندیشیم.
دومین برآیند این است که جنگ عراق با ایران، سیاست همسایگی ما را به جای سیاستِ اقتصادی و فرهنگی، امنیتی کرد. از این رو، نیروهای امنیتی بر سیاست منطقهای ما چیره شدند. فرصت نیافتیم در سیاست منطقهای، بر ستونهای اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و تمدنی تمرکز کنیم. این گرفتاری از جنگ ناشی شد، و نهتنها به جهان عرب، بلکه به کشورهای آسیای میانه و قفقاز نیز تعمیم یافت.
نگاه امنیتی ما به منطقه سبب شد با وجود اینکه کشور بزرگتر هستیم، اما خلاف آنچه هستیم، میپنداریم و با نگرانی عمل میکنیم. احساس نگرانی و خودکوچکبینی،تندروی ناشی از فقدان اعتماد به نفس و خودباوری،برآیند مستقیم خودکوچکبینی است، نه برآیند توانمندی.
کشوری بزرگ در منطقه که مورد رشک دیگر کشورهای منطقه است، خود تصور میکند در برابر منطقه ضعیف است و به سیاست امنیتی در پیرامونش نیاز دارد!
برآیند چنین سیاستی در محیطی که آمریکا و اسرائیل دنبال فرصت هستند، تشدید ائتلافسازی به زیان ایران است. اکنون اسرائیل در جنوب ما با «پیمان ابراهیم» وارد شده و در شمال در جمهوری آذربایجان مستقر شده است.
زمانی که حتی فعالیتهای فرهنگی ما در منطقه، برخاسته از نگاه امنیتی نظامی و آن هم از منظر تدافعی و خودکمبینی باشد، کشورهای منطقه هر چه کوچکتر، از ما نگرانتر؛ و هر چه ترسشان از ما بیشتر، به رقبا و مخالفان ما نزدیکتر میشوند.
ما با همۀ همسایگان چنین سابقهای نداریم. پیوند برخی کشورها با ما عادی است. اگرچه با ترکمنستان کشمکش اقتصادی داشتهایم؛ اما چون دعوای امنیتی نداشتهایم، رابطه مان عادی است. در مقابل، چون تاجیکستان احساس میکند ما در آنجا حضور و یا هدفهای امنیتی داریم، روابط با دشواریهای زیادی روبرو بوده است. در افغانستان نیز همچنین. اما در پاکستان حضور ما فرهنگی بوده است. درست است که تا اندازهای گرفتار فرقهگرایی شده، اما وضع ما درپاکستان بسیار بهتر از افغانستان است؛ زیرا حضور ما در پاکستان فرهنگیتر بوده است و در افغانستان امنیتیتر.
عوامل چهارگانه
به نظر میرسد چهار عامل سبب شد که ما از پیگیری انگیزشیِ آرمانهای انقلاب که از جنس ارزشی، فرهنگی و معنایی بود، فاصله بگیریم و در راه نظامی امنیتی که نه با اهداف انقلاب اسلامی سازگار است و نه در آن مزیت نسبی داریم، با شتاب حرکت کنیم: 1ـ جنگ تحمیلی، 2ـ تروریسم سازمان مجاهدین خلق، 3ـ تهدیدات آمریکا و اسرائیل و 4ـ شوروی و گروههای چپ.
جنگ و منافقین سیاست داخلی و خارجی کشور را امنیتی کردند؛ در صورتی که انقلاب ما امنیتی نبود. در پژوهشهای ماههای آغازین پس از پیروزی انقلاب، انقلاب ایران را در تاریخ بینظیر میدانستند، چون با تکیه بر توانمندی و یکپارچگی مردم و نه یک حزب و گروه چریکی و مسلح پیروز شده بود.
آنچه سبب شد ما از آن راه اصلی فاصله بگیریم و خشونت در آن وارد شود، جنگی بود که صدام به ما تحمیل کرد؛ و ترور و برپایی جوّ وحشت در جامعه که منافقین تحمیل کردند. فرهنگ چپ نیز که «هدف وسیله را توجیه میکند» و آمریکا را «تضاد اصلی» میداند، تأثیر بهسزایی در امنیتی شدن و دشمنپایگی سرشتِ تصمیمات ما داشته است. بر این بنیاد به نظر میرسد سیاست منطقهای ما بیشِ از اندازه امنیتی است. برآیند این روند به تقویت تفکر یا ذهنیت «دشمن» یا دشمنی در میان ما ایرانیها منجر شده است.
نگارنده کمتر واژه دشمن را بهکار برده است. این به دلیل خوشخیالی و خیالبافی نیست و چند پایۀ نظری و عملی دارد: نخست اینکه دشمن واژهای بر پایۀ ناگریزی از جنگ است. درست است که جنگ و صلح از پروندههای بنیادین روابط جهانی هستند، ولی جنگ صد سال است که فایدۀ خود را از دست داده است.
جنگ تا پایان قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم به عنوان ابزار کانونی سیاست خارجی شناخته میشد؛ اما از جنگ جهانی اول تاکنون، کشورهایی که جنگ را آغاز کردهاند، نتوانستهاند پیروز شوند یا به اهداف خود برسند. در موارد پرشماری هم منجر به نابودی متجاوز و آغازگر جنگ شده است.
برخی میپندارند که این گزاره به معنی پایان جنگ و یا منسوخ شدن جنگ است. چنین برداشتی درست نیست. هنوز دولتها دچار خیالبافی امکان پیروزی در جنگ میشوند و جنگها را آغاز میکنند.
نکته این است که به هدف نمیرسند. آمریکا پس از جنگ سرد، می پنداشت با توجه به توان نظامی اش میتواند استیلای خود را بر جهان نهادینه کند. بر همین پایه، از سال 1370 تا سال 1382 ، هر دو حزبش سیاست جنگ را دنبال کردند؛ ولی پیامدهای حمله به عراق و افغانستان برای آمریکا وحشتناک بود. پس از سال 1385، آمریکا از جنگ فراری است. باز هم این به معنای ناشدنی بودن خطای دوبارۀ آمریکا نیست. امروزه آنچه قطعی است، نه منسوخ شدن جنگ، بلکه بیفایده بودن و حتی زیانآور بودن جنگ برای همه است. در جنگ همه بازندهاند.
دوم اینکه گرچه وجود دشمنی با ایران یک واقعیت است، اما دشمنی ابزار شایسته و مؤثری برای زمامداری نیست. نخستین قربانی دشمن بنیان شدنِ زمامداری جهانی، ایران خواهد بود.
اگر زورمداران جهان و یا به بیانی «زمامداریِ جهانی»1 بخواهد یک دشمن داشته باشد، ایران را در آن جایگاه تعریف میکند! در سی سال پیشین، قدرتهای در حال ستیز و رقابت سهمگین در جهان، برای دشمنی با ایران در سه برهه با یکدیگر همپیمان شدند: نخست در کمک به صدام در جنگ تحمیلی در دهۀ شصت خورشیدي؛ دوم در قطعنامۀ 598 برای جلوگیری از پیروزی ایران در سال 1366؛ و سوم در کشاندن پروندۀ هستهای به شورای امنیت در سال 1385. برآیند پیشینۀ تاریخی و ویژگیهای ایران و انقلاب اسلامی این است که چیرگی فضای دشمنی در جهان، بیش از هر چیز به امنیتیسازی و تهدیدانگاری ایران میانجامد.
نیاز اسرائیل به دشمن
«امنیتیسازی» بر پایۀ برساختن دشمن شکل میگیرد. برای امنیتیسازی، تهدیدی را تولید، برسازی و یا دست کم بزرگنمایی میکنند. بدترین نمونه در این موضوع، اسرائیل است.
اسرائیل با پیشینۀ تاریخی و انگیزههای متعدد نیاز به دشمن دارد؛ هم برای همبستگی داخلی و هم برای توجیه سرکوب و تروریسم دولتی. نخست جنایت نازیها در هولوکاست را همچون دشمن و تهدیدی همیشگی برسازی کرد؛ سپس از آن برای سرکوب حقوق فلسطینیان بهرهبرداری کرد. هولوکاست یک جنایت سهمگین تاریخی بود و هست؛ اما این جنایت در اروپا رخ داده است و نه در غرب آسیا. تبدیل هولوکاست به یک خطر همیشگی، آنی و حیاتی، آن هم در غرب آسیا، برآیند برنامهریزی هدفمند و شرورانۀ صهیونیستها برای گرفتن امتیاز از اروپاییها بود.
پس از آنکه با گذشت زمان، هولوکاست در جایگاه ابزار امنیتیسازی کم رنگ شد، صهیونیستها از انگ «تروریسم» برای امنیتیسازی استفاده کردند. تروریسم فلسطینی و عربی را برسازی کردند و چهل سال از آن بهره بردند. این در حالی است که تأسیس اسرائیل بیش از هر چیز زاییدۀ تروریسم صهیونیسم بود.
در آغاز دهۀ هفتاد خورشیدی که اسرائیل وارد روند اسلو با اعراب شد، سردمداران رژیم صهیونیستی دشمنانگاری نوینی را بر پایۀ تهدیدانگاری از سوی ایران آغاز کردند.
در آغاز قرن بیستویکم میلادی، هولوکاست پس از شصت سال، یعنی بیش از دو نسل، کارآمدی خود را برای سیاست مظلومانگاری صهیونیستها از دست داده بود. افسوس که با بیانات نسنجیده به عنوان دستاویز ایرانهراسی، بازآفرینی و پررنگ شد و اسرائیل بیشترین بهره را از آن برد!شواهد تاریخی، اظهارات زمامداران اسرائیلی و مطالعات امنیتیسازی نشان میدهد که اسرائیل برای این مقصود، یک برنامۀ هدفمند شرورانه را دنبال میکند.
شاید اینجا اشاره به دو مفهوم کلیدی و به ظاهر متضاد در دیپلماسی اسرائیل سودمند باشد: «مظلومیت» و «شکستناپذیری».
یکی از پایههای سیاست سردمداران اسرائیل برای توجیه جنایتهای خود، مظلومیت تاریخی قوم یهود است که ارتباطی با صهیونیسم ندارد و چهبسا خود بزرگترین قربانی صهیونیسم باشد. هولوکاست و امکان تکرار دوبارۀ جنایات سهمگین نازیها،ستون این ابزار تبلیغاتی است.
نگرش اروپاییها که خود را کانون مدنیت و هنجارمندی جهانی پنداشته و دیگران را به پرداخت هزینۀ جنایات خود واداشتهاند، به اسرائیل برای سرکوب فلسطینیان برای پیشگیری از هولوکاستهای آینده، بهانه داده است. چنین دستاویزی از بن بیپایه است، چون پیشینۀ غرب آسیا همواره پناه دادن به یهودیان بوده است و نه یهودیستیزی.
دومین ابزار سیاست پیرامونی و زمامداری داخلی اسرائیل، دشمنتراشی و روایت شکستناپذیری است. هدف وحشیگری اسرائیلیها به زیان شهروندان فلسطینی پس از هر عملیات گروههای مقاومت، حفظ و استمرار خیالبافی شکستناپذیری اسرائیل است که برای چندین دهه در منطقۀ پیرامونی اسرائیل و در میان اعراب بسیار کارآمد بوده است.
پیروزیهای مقاومت لبنان و فلسطین در اخراج اسرائیل از جنوب لبنان (در سال 1389 )و نوار غزه (در سال 1394) در این تصویر برساخته، خدشه وارد کرد؛ ولی سردمداران اسرائیلی با خشونت فراوان کوشیدهاند آن را بازسازی کنند. یکی از کلیدیترین راهکارهای اسرائیل برای دستیابی به روایت شکستناپذیری، بردن جنگها به بیرون مرزهای اسرائیل است که یکی از سفارشهای سهگانۀ بنگوریان ـ پایهگذار رژیم اسرائیل ـ بوده است.
«تبلیغات اسرائیلی»یکی از کارآمدترین ابزارهای صهیونیستها بوده و شبکۀ جهانی صهیونیسم همواره توجه ویژهای به رسانه داشته است، البته در کنار بانکداری و بازارهای پولی و مالی. در روایتسازی جهانی صهیونیستی، دو مفهوم ناسازگارِ «مظلومیت» و «شکستناپذیری» با دو واژۀ «دیگر هرگز» (Never Again) به یکدیگر پیوند خورده و ستون سیاست رسانهای اسرائیل در هفتادوپنج سال گذشته را شکل داده و ابزار توجیه جنایات جنگی اسرائیل، جنایات علیه بشریت و جنایت نسلکشی علیه مردم فلسطین شده است. در این برسازی، «دشمن» مفهومی کلیدی است.
آمریکا نیز دشمن را برسازی و حتی تولید میکند. اگر کتابِ به ظاهر پژوهشی و علمی «برخورد تمدنها» و زمان انتشارش را با ریزبینی بررسی کنیم، خواهیم دید که پس از اینکه ایالات متحده دشمن خود در جنگ سرد را از دست داد، نومحافظهکاران آمریکایی سطحِ دشمنی را بالا بردند و به ردۀ تمدنی رساندند؛ یعنی دشمنی که در ردۀ ایدئولوژیک در جنگ سرد وجود داشت، سهمگینتر و شرورتر شد. با این روش،« تمدن چین» یا «تمدن اسلامی» همچون دشمن تازه و حتی سهمگینتر از کمونیسم و شوروی برساخته شدند.
در آغاز دهۀ هفتاد خورشیدی، با نگاه به فضای علمی و رسانهای جامعۀ آمریکا پیشبینی میشد که «تهدید سبز» در حال جایگزین شدن به جای «تهدید سرخ» است؛ یعنی تهدید اسلام جایگزین تهدید شوروی میشود؛ بنابراین نگاه به مسائل جهانی، از دید تهدید و نیاز به دشمن، به تهدیدانگاری و امنیتیسازی ایران، شیعه و اسلام میانجامد. نامهای ساده شدۀ ایرانهراسی، شیعههراسی و اسلامهراسی، از ژرفای این کنش سیاسی میکاهد.
نظریۀ امنیتیسازی
هیچ فضای برساختهای خالی از واقعیت نیست. در نظریۀ امنیتیسازی بری بوزان و همکارانش،2 از یک یا چند رویداد بیرونی بهرهبرداری میشود و روند امنیتیسازی بر آن پایهگذاری میگردد. این امر مراحل پیچیدهای دارد و باید آن را بشناسیم. از این رو، به گمانم تکیه بر دشمنی در سطح جهانی، به زیان ماست. ممکن است این دیدگاه نادرست باشد؛ ولی پس از نیم قرن پژوهش، کار و آموزش در رشتۀ روابط بینالملل، این واژه را کمتر بهکار میبرم.
با بهرهبرداری از تصویرسازی امنیتی، تهدیدانگاری و دشمنسازی، ایران را رفتهرفته از نظام جهانی، پیوندهای منطقهای و حتی بازارهای نفتی جهانی حذف کردند. رانده شدن نفت ایران از بازار جهانی، برای مشتریان نفت ایران پذیرفتنی شد؛ چون ایران دشمن امنیت جهانی شناسانده شد!
گرچه پس از «برجام» و با فروپاشی پروژۀ امنیتیسازی ایران و با کوشش ارزشمند شرکت ملی نفت ایران دو و نیم میلیون بشکه در بازار جهانی صادر شد، اما زمانی که با فشار ترامپ از بازار جهانی انرژی رانده شدیم، باز هم تأثیری در بازارهای جهانی نداشت. با دشمنسازی، زورمدارانِ زمامداریِ جهانی، ایران را از پیوندهای منطقهای و جهانی حذف کرده بودند.
هیچ کشوری با امنیتیسازی و دشمنانگاری ایران ناسازگار نیست. روسیه در پروندۀ پهپادها، در اینکه ایران همچون دشمن اوکراین شناخته شود، نقش شایانی داشت. کارشناسان روس خبر پهپادها را بیرون دادند؛ بنابراین روسیه با این برسازی نهتنها ناسازگاری ندارد، بلکه سودش را نیز در آن میبیند. همه دوست دارند دیگران را شریک جرم خود و یا حتی تبدیل به هدف حملات کنند.
پیشینۀ نگارنده نشان میدهد که همواره از روابط نزدیک با روسیه و چین پشتیبانی کردهام و در این جهت تمام توان خود را بهکار گرفتهام؛ اما چرا چین و روسیه در بازۀ زمانی 1385 تا 1391 برای ایران در شورای امنیت نایستادند؟ چرا در بسیاری قطعنامهها، بیانیهها و همکاریهای ضد ایرانی همداستان شدند؟ چرا برای رهایی ایران از فشارها، تنها در پائینترین مرتبۀ ضروری برای ادامۀ حیات ایران همکاری کردند؟
چون چین و روسیه ترجیح میدهند ایران در جایگاه تهدید اصلی برای آمریکا مطرح شود نه خودشان. آنها منافع خود را پیگیری میکنند و میدانند که سردمداران آمریکا نیازمند برساختن دشمن هستند.
از این رو، تلاش میکنند خود را کنار بکشند و اگر نیاز بود، دیگران را در تیررس قرار دهند تا کشورشان آسیب کمتری ببیند. این مقتضای عقل و منطق زمامداری است. شاید جالب باشد که تا ماهها پس از گرفتاری روسیه در تلۀ امنیتیسازی که به جنگ اوکراین انجامید، زمامداران روسیه واژۀ دشمن را برای اشاره به غرب بهکار نمیبردند، حتی آمریکاییها را «شرکای آمریکایی» مینامیدند. چینیها نیز به همین روش دیپلماسی خود را پیش بردهاند.*
پی نوشت ها:
1. Global governance
2. Barry Buzan